نويسنده: عبدالله شهبازي




 

 

به نوشته اوگن کورتي، در دوران پس از سقوط ناپلئون، وضع جيمز روچيلد در پاريس بهتر از ساير برادران بود زيرا لويي هيجدهم و رئيس دولت او کنت دو ويلله(1) مورد نفرت اکثر مردم، از جمله بانکداران بزرگ اين کشور، بودند و اين امر راه اقتدار روچيلدها را در حکومت فرانسه هموار مي ساخت.(2) کنت دو ويلله، که بخش مهمي از دوران اعاده ي سلطنت بوربن ها با نام او گره خورده است، به اليگارشي پلانتوکرات فرانسه تعلق داشت. او در ژوئيه 1789 به جزاير هند غربي و شرقي رفت، با دختر يک پلانت دار ثروتمند ازدواج کرد، از طريق تجارت نيل و ساير کالاهاي مستعمراتي به ثروتي انبوه رسيد و در سال 1807 به فرانسه بازگشت. او از سال 1813 عضو يک سازمان مخفي سلطنت طلب موسوم به "شهسواران ايمان"(3) بود که به دسيسه براي سرنگوني ناپلئون اشتغال داشت. در سال 1821 وزير ماليه شد و به دليل رابطه نزديک با لويي هيجدهم عملاً رياست وزرا را به دست گرفت. سال بعد به مقام کنتي رسيد و رسماً در سمت نخست وزير فرانسه منصوب شد.(4)
جامعه فرانسه در دوران 25 ساله انقلاب و حکومت ناپلئون دستخوش دگرگوني هاي ژرف ساختاري شد. خاندان بوربن، که مي خواست به شيوه گذشته حکومت کند و راه اعمال اقتدار خود را در سلب امتيازاتي مي ديد که انقلاب به ارمغان آورده بود، طبعاً به سرعت ناخشنودي مردم را برانگيخت. بتدريج، بورژوازي بزرگ مالي و تجاري فرانسه نيز به صف ناراضيان پيوست و به ويژه پس از مرگ لويي هيجدهم (اوت 1824) در زمره مهم ترين و متنفذترين مخالفان دربار بوربن جاي گرفت. اين به دليل سياست هاي اين حکومت به سود اعاده اقتدار اشرافيتي است که با انقلاب فرانسه در واقع به پايان راه خود رسيده بود. نمونه اي از اين سياست ها را در اعطاي 650 هزار فرانک غرامت به مهاجرين، يعني کساني که در زمان انقلاب فرانسه و حکومت ناپلئون از اين کشور گريخته بودند، مي توان ديد. (5)
در دوران سلطنت مجدد بوربن ها (1814-1830) جمعيت فرانسه سه ميليون نفر افزايش يافت.(6) دکتر ديويد تامسون مي نويسد در اين سال ها نظام سياسي انگلستان و فرانسه بر بنيادهاي مشابهي مستقر بود. در هر دو کشور حق رأي دادن به گروهي کوچک و ثروتمند از مردم محدود بود و در هر دو کشور محافظه کاران دولت را به دست داشتند.(7) تامسون شعار هواداران سلطنت بوربن را در اين زمان چنين بيان داشته است: "پادشاهي کردن ملت، ملي کردن سلطنت."(8) با صعود شارل دهم، برادر 67 ساله و به غايت مرتجع لويي هيجدهم، به سلطنت (سپتامبر 1824) اين شعار براي هميشه دفن شد. شارل دهم برخلاف برادرش، که پادشاه تمامي جناح هاي سياسي به شمار مي رفت، به سرعت به رهبر يک جناح (سلطنت طلبان افراطي) بدل شد.(9) بدينسان، گروهي از بانکداران بزرگ فرانسه، و در رأس آنها ژاک لافيته(10) و کاسيمر پريه،(11) نيز در صف جناح موسوم به ليبرال ها سنگر گرفتند و در نتيجه دربار و دولت فرانسه را به شکلي بلامنازع در اختياز جيمز روچيلد قرار دادند. ساير بانکداران بزرگ فرانسه، چون برادران دله سر(12) و ماله(13) و هاتينگر(14)، نيز رقيبي براي جيمز روچيلد به شمار نمي رفتند زيرا "چنان عصبي بودند که توان مبادرت به عمليات مالي مخاطره آميز را نداشتند."(15) اين ميداني بي هماورد براي تاخت و تاز روچيلدها بود. پيوندهاي انگليسي و اتريشي جيمز روچيلد را نيز نبايد از ياد برد؛ عاملي که سبب مي شد او به عنوان "بانکدار اتحاد مقدس" نقشي مقتدرانه در بازار مالي فرانسه به دست گيرد.(16) علاوه بر حمايت هاي ناتان و اليگارشي لندن، اعطاي مقام سرکنسولي اتريش در پاريس (11 اوت 1821)(17)و عنوان باروني دربار هابسبورگ (1822) در افزايش وزن سياسي و اعتبار اجتماعي او تأثير فراوان داشت. روي ديگر سکه، نفرتي است که پيوند با دربار بوربن براي جيمز روچيلد به ارمغان آورد و او را در ميان مردم به منفورترين چهره مالي پاريس بدل ساخت.(18)
در دوران استقرار مجدد سلطنت بوربن ها، بارون جيمز روچيلد کاخ پيشين فوشه،(19) رئيس پليس ناپلئون، را خريداري کرد و در آن سکني گرفت و با طيف وسيعي از رجال سياسي و مالي پاريس، از جمله با کنت دو ويلله، رابطه نزديک دوستانه داشت.(20)
خواست بورژوازي بزرگ فرانسه برخورداري از امتيازاتي مشابه با اليگارشي مالي و مستعمراتي بريتانيا و اتخاذ سياست فعال ماوراء بحار از سوي دربار و دولت فرانسه بود. شارل دهم اقتدار اين بورژوازي را، که اينک به قدرتي مستقل از دربار و دولت بدل شده و مسيري مشابه با بورژوازي بريتانيا را مي پيمود، بر نمي تافت. کنت دو ويلله به سرکوب مطبوعات دست زد که در اين زمان "تريبون بورژوازي" فرانسه به شمار مي رفت و نسبت به سياست هاي دولت موضعي انتقادي داشت. در اين زمان، در فرانسه سه جناح (حزب) سياسي به صف آرايي در مقابل هم پرداختند: سلطنت طلبان معتدل (که کنت دو ويلله اسماً به آنان تعلق داشت)، سلطنت طلبان افراطي و ليبرال ها، کنت دو ويلله در ژانويه 1827 بازنشسته شد و وزراي بعدي کفايت لازم را براي اداره کشور نداشتند. در نتيجه، دولت در مقابل جبهه متحد سلطنت طلبان افراطي و ليبرال ها قرار گرفت. بي کفايتي شارل بتدريج به کناره گيري مديران لايق از دستگاه دولتي انجاميد و اپوزيسيون را بيش از پيش تقويت نمود. در اوايل سال 1829 توانمندترين و مدبرترين وزراي کابينه، مانند دو پيرونه،(21) از دولت کناره گرفتند.(22)
شارل پس از کنت دو ويلله، ويسکونت مارتيناک،(23) يکي ديگر از اعضاي پيشين سازمان شهسواران ايمان، را در رأس دولت گمارد. مارتيناک سياستي معتدل را آغاز کرد و سانسور مطبوعات را، که از دوران ويلله آغاز شده بود، حذف کرد.(24) اين سياست ها مقبول شارل دهم نبود و در نتيجه وي زمان دولت را به دست پرنس پوليناک داد. مورخين اقدامات ارتجاعي پوليناک را از عوامل اصلي بروز انقلاب 1830 و سقوط نهايي سلطنت بوربن ها در فرانسه مي دانند.
پرنس پوليناک(25) به يک خاندان نامدار اشرافي فرانسه تعلق دارد که منشاء آن به سده يازدهم ميلادي مي رسد. اعضاي اين خاندان از سده هيجدهم نقشي مهم در تاريخ فرانسه و اروپا ايفا نموده اند و اعقاب ايشان نيز امروزه سلطنت موناکو را به دست دارند و در زمره ثروتمندترين و متنفذترين اعضاي اليگارشي جهاني به شمار مي روند.(26) پوليناک، پسر دوک و دوشس پوليناک است که نزديک ترين دوستان و محارم ملکه ماري آنتوانت بودند. او پس از انقلاب به انگلستان پناه برد، در سال 1804 به همراه برادر بزرگش براي انجام يک مأموريت مخفي عليه حکومت ناپلئون به فرانسه بازگشت. کمي بعد دستگير شدند و تا سال 1813 در زندان بودند. با اعاده سلطنت بوربن ها پوليناک سفير فرانسه در انگلستان شد و در سال 1820 عنوان پرنس به وي اعطا گرديد. او به مدت 14 سال در اين سمت بود تا سرانجام در اوت 1829 شارل دهم او را در سمت وزير خارجه گمارد و کمي بعد (17 نوامبر) نخست وزير کرد.
نکته مهم در ماجراي پوليناک پيوند عميق و ديرين او با اليگارشي لندن و به ويژه با دوک ولينگتون است که در اين زمان زمام دولت انگلستان را به دست داشت. (ولينگتون نيز، چون پوليناک، از کساني بود که به برکت جنگ هاي ناپلئوني به عنوان "پرنس" دست يافتند.) مي دانيم که دوران رياست ولينگتون بر دولت بريتانيا دوران رونق و اوجگيري دسيسه هاي سياسي و مالي در پهنه جهاني است. از جمله گفتيم که با دسيسه هاي او، و با وام اعطايي ناتان روچيلد، بود که موج آشوب شبه جزيره ايبري را فرا گرفت. فرانک برايت مي نويسد:
ورود پرنس پوليناک از لندن، که به عنوان دوست ولينگتون و سلطنت طلب افراطي شناخته مي شد، اين تصور را برانگيخت که نخست وزير انگلستان خواستار بهره گيري از نفوذ خود در دفاع از اصول مستحکم سلطنت و اداره فرانسه با اصولي استوارتر است.
پيوند ميان دو کابينه انگليس و فرانسه چنان آشکار بود که مردم فرانسه به دولت پوليناک "کابينه ولينگتون" نام داده بودند.(27)
در واقع، همه دارودسته ولينگتون در لندن و پاريس، که روچيلدها در قلب آن جاي داشتند، از صعود پوليناک نه تحکيم سلطنت روبه زوال و نالايق شارل دهم در فرانسه بلکه اجراي طرحي ماجراجويانه و بس سودآور بود که طي سده هاي پسين منطقه شمال آفريقا را به عرصه تهاجم و رقابت غارتگرانه ي قدرت هاي اروپايي بدل کرد و به پديده "استعمار غرب" تحرکي شگرف بخشيد. پوليناک پس از صعود به قدرت بلافاصله مقدمات تهاجم نظامي به شمال آفريقا را فراهم آورد و کمي بعد يکي از سرداران دربار بوربن به نام کنت بورمون(28) را در رأس نيرويي چهل هزاره نفره از زبده ترين نظاميان فرانسه راهي شمال آفريقا کرد. اينان در 4 ژوئن 1830 بندر کهن و تاريخي الجزيره را به تصرف درآوردند. معهذا، اشغال تمامي سرزمين الجزاير به سادگي ممکن نشد، قريب به پنجاه سال طول کشيد تا در کوران جنگ هاي خونين و سرکوبگرانه سلطه کامل فرانسه بر اين سرزمين تأمين شود. اين سرآغاز امپراتوري استعماري فرانسه در شمال آفريقاست که تا سال 1962 تداوم يافت و ميراثي شوم بر جاي گذارد که تا به امروز پابرجاست.
پيشينه ي تهاجم اليگارشي اروپا به الجزاير به اوايل سده شانزدهم ميلادي و دوران حکومت فرديناند کاتوليک، شاه سيسيل و آراگون و کاستيل و ناپل،(29) و مانوئل ثروتمند، شاه پرتغال، مي رسد. ( در اين زمان ايزابل، ملکه کاستيل و همسر فرديناند، زنده نبود.) اين تداوم همان سياست تهاجم ماوراء بحار است که بلافاصله پس از سقوط غرناطه با مأموريت کريستف کلمب (1492) و واسکو داگاما (1498) آغاز شد و درباره آن در مجلدات اول و دوم به تفصيل سخن گفته ايم.
در سال هاي 1505-1510 برخي بنادر شمال آفريقا، از جمله طرابلس (تريپولي)، به اشغال اسپانيايي ها و پرتغالي ها درآمد. در اين زمان دو برادر به نام هاي اروج و خضر (خيرالدين) رهبري جهاد عليه اشغالگران را در منطقه شمال آفريقا به دست گرفتند و از محبوبيت فراوان در ميان انبوه کثير مسلمانان اخراج شده از شبه جزيره ايبري و مردم بومي منطقه برخوردار شدند. در تاريخ نگاري اروپا اين دو به بارباروسا(30) شهرت دارند. اين دو برادر مسلمان از پدري يوناني و زاده ي يونان بودند،(31) ولي معلوم نيست به چه دليل در منابع غربي از ايشان به عنوان ترک يا بربر ياد مي شود. در ميان منابع در دسترس نگارنده، نويسنده ي دائره المعارف بريتانيکا (1998) عنودانه ترين برخورد را به اين دو دارد و ايشان را "دزدان دريايي بربر" مي خواند.(32) اين شيوه نگارش بيانگر تداوم کينه اي عميق است که اليگارشي غارتگر اروپا از اين دو برادر به دل داشت.
اروج يا بارباروساي اول ابتدا در خدمت دولت مماليک مصر بود. او سپس به عنوان يک اقدام شخصي، نه دولتي، به همراه برادرش خيرالدين براي جهاد راهي تونس شد و در رأس گروه کثيري از مسلمانان اخراج شده از اسپانيا مبارزه عليه اشغالگران را در زمين و دريا آغاز کرد. در سال 1516 م./ 922 ق. مردم الجزاير از اروج ياري جستند.(33) و بدينسان او حمله به اشغالگران اسپانيايي را در اين سرزمين نيز آغاز کرد. در سال 1518 م./ 924 ق. اروج، در جنگ با اسپانيايي ها کشته شد. خيرالدين، يا بارباروساي دوم، جانشين برادر شد. او توانست حمايت دولت عثماني را از مجاهدين جلب کند و در سال 1518 در سمت بيگلربيگي سلطان عثماني در شمال آفريقا منصوب شد. خيرالدين در سال 1529 اسپانيايي ها را از بندر الجزيره بيرون راند و اين شهر را به پايگاه استوار مسلمانان در شمال آفريقا، و به تعبير نويسنده بريتانيکا به "دژ بزرگ دزدي دريايي در منطقه مديترانه"، بدل ساخت.(34) در سال 1533 سليمان قانوني خيرالدين را در سمت فرمانده کل نيروي دريايي عثماني در منطقه مديترانه منصوب کرد. خيرالدين در سال 1534 تونس را نيز آزاد کرد.
اين تعارض در سال 1535 به اوج خود رسيد و اين زماني است که کارل پنجم،(35) پادشاه اسپانيا (1516-1556) و امپراتور روم مقدس (1519-1556)، با حمايت پاپ پل سوم "جهاد صليبي" را عليه مسلمانان شمال آفريقا اعلام نمود و و تهاجمي سنگين را به منطقه آغاز کرد. جنگ صليبي در شمال آفريقا بدون زمينه سازي هاي تبليغي و رواني به منظور برانگيختن توده هاي عوام اروپا نبود. اين تکاپو از سال 1523 با ظهور ديويد روبني، سفير دولت مجعول بني اسرائيل در خيبر، آغاز شد، از سال 1532 با تکاپوي سولومون مولخو اوج گرفت و در سال 1534 به تأسيس فرقه ژزوئيت (يسوعي) انجاميد. بهرروي، در سال 1538 خيرالدين طي يک جنگ بزرگ دريايي ناوگان هاي اروپايي را شکستي سخت داد. در سال هاي 1541-1544 بخش بزرگي از منطقه مديترانه از نيروهاي اشغالگر پاکسازي شده و در زير فرمان خيرالدين بود که اينک اليگارشي اروپا او را به عنوان يکي از مهيب ترين دشمنان خود مي شناخت. خيرالدين در سال هاي پاياني عمر در قسطنطنيه (استانبول) اقامت داشت و در سال 1546 در اين شهر درگذشت. از آن پس اداره الجزاير به دست نايب الحکومه هاي سلطان عثماني بود که به مدت سه سال منصوب مي شدند. آنان ابتدا "پاشا"، سپس "آقا" و سرانجام "دي"(36) خوانده مي شدند. اين حکمرانان در رأس يک شوراي دولتي به نام "ديوان" قرار داشتند. کشور الجزاير به هفت "وطن" (استان) تقسيم مي شد و در رأس هر "وطن" استانداري به نام "قائد" جاي داشت.(37) اين وضع تا تهاجم فرانسه در سال 1830 تداوم يافت.
کارل پنجم، کسي که رهبري جنگ صليبي سده شانزدهم ميلادي عليه مسلمانان شمال آفريقا را به دست داشت، از مقتدرترين و نامدارترين حکمرانان خاندان هابسبورگ در چهار سده اخير اروپاست. او قريب به چهل سال در رأس امپراتوري پهناوري جاي داشت که دامنه آن از اسپانيا تا هلند و اتريش و ناپل گسترده بود و علاوه بر آن بر مستملکات فراواني در قاره آمريکا فرامان مي راند. دوران حکومت او مقارن با برخي از مهم ترين تحولات سياسي و فرهنگي در قاره اروپا، از جمله ظهور مارتين لوتر(38) و نهضت رفورماسيون، است.(39) کارل چون بسياري از حکمرانان بزرگ و کوچک آن روز اروپا، و چون اخلاف فرانسوي و انگليسي اش، با زرسالاران يهودي پيوند داشت. در واقع، اين مهم ترين رشته اي است که مهاجمين صليبي سده شانزدهم را به استعمارگران سده نوزدهم پيوند مي زند و ميراث فوق را به عصر جديد انتقال مي دهد.
کارل پنجم، پسر فيليپ خوشگل(40) و خواناي ديوانه(41) است. فيليپ خوشگل پسر ماکزيميليان اول، امپراتور روم مقدس و ماري بورگوندي است. او در ابتدا حکمران هلند بود و در اواخر عمر حدود يک ماه با نام فيليپ اول شاه کاستيل شد. خواناي ديوانه دختر ايزابل، ملکه کاستيل، و فرديناند کاتوليک، شاه آراگون، است. خوانا از سال 1502 دچار اختلالات شديد رواني بود و به اين دليل به "خواناي ديوانه" شهرت يافت. حاصل وصلت فيليپ و خوانا دو پسر است: کارل پنجم و فرديناند اول که هر دو امپراتور روم مقدس شدند. فيليپ خوشگل و خواناي ديوانه چهار دختر نيز داشتند: بزرگترين ايشان ابتدا همسر مانوئل ثروتمند، شاه پرتغال، شد و سپس با فرانسواي اول، شاه فرانسه، ازدواج کرد. دومي به همسري کريستيان دوم، شاه دانمارک، در آمد. سومي با لويي دوم، شاه مجارستان، و چهارمي با ژان سوم، شاه پرتغال،(42) ازدواج کردند.
کارل يکي از خوش شانس ترين وارثين تاريخ است. در 15 سالگي حاکم هلند شد. 16 ساله بود که پدربزرگش، فرديناند دوم آراگون، مرد و به عنوان نايب السلطنه مادرش (خواناي ديوانه) زمام امور کاستيل و آراگون را به دست گرفت در حالي که حتي زبان اسپانيولي نمي دانست. مي گويند او به کمک مشاورين بورگوندي و هلندي اش در اسپانيا حکومتي برپا کرد که کم از سلطه خارجي نبود. 19 ساله بود که پدربزرگ ديگرش، ماکزيميليان اول، مرد و کارل امپراتور روم مقدس شد. در دوران سلطنت او در اسپانيا شورش هاي گسترده اي رخ داد که همه را با خشونت تمام سرکوب کرد و تنها در يک نوبت حکم اعدام 270 نفر را صادر کرد. کارل در سال 1526 با ايزابل، دختر مانوئل ثروتمند و خواهر ژان سوم، پادشاهان پرتغال، ازدواج کرد. حاصل اين وصلت فيليپ دوم، پادشاه قدرتمند اسپانيا (1556-1598) و پرتغال (1580-1598) و شوهر (1554-1558) ماري تودور، ملکه انگلستان، است.
کارل پنجم در دوران حکومتش با دو تهديد بزرگ خارجي مواجه بود: خصومت شخصي ميان او و فرانسواي اول، پادشاه فرانسه( 1515 -1547)، غرب و جنوب اروپا را به صحنه جنگ هاي خونين بدل ساخت و فجايع فراوان به بار آورد. در همين دوران تهاجم بزرگ سليمان قانوني، سلطان عثماني (1520-1566)، از شرق آغاز شد که در سال 1529 با محاصره وين به اوج خود رسيد. سليمان سرزمين مجارستان را از چنگ خاندان هابسبورگ خارج کرد و مرزهاي غربي دولت عثماني را به اعماق اروپا رسانيد. در سال 1532 بزرگترين جنگ ميان کارل پنجم و قشون عثماني در حوالي وين رخ داد. در همين زمان توسعه طلبي عثماني ناگهان به سمت ايران متوجه و اروپا را از خطري بزرگ نجات داد. در سال بعد کارل تهاجم به شمال آفريقا را، که پيشتر پدربزرگش فرديناند آراگون آغاز کرده بود، از سر گرفت.
بخش مهمي از مخارج سنگين حکومت جابرانه و جنگ هاي خونين کارل پنجم را طلاي آمريکا تأمين مي کرد. به نوشته بريتانيکا، تنها در سال 1550 هفده کشتي براي او سه ميليون سکه دوکات طلا از امريکا آوردند. معهذا، اين غارت نيز پاسخگوي نيازهاي دستگاه عريض و طويل کارل پنجم نبود. در سال 1556 او حدود 6/8 ميليون سکه دوکات بدهکار بود.(43) اين بدهي قاعدتاً به طور عمده به صرافان يهودي است.
سال هاي سلطنت کارل پنجم دوران گسترش نفوذ مالي و سياسي زرسالاران يهودي در سراسر اروپاست. در همين دوران است که تکاپوي مالي و تجاري خاندان مندس و ساير زرسالاران يهودي شبه جزيره ايبري در بندر آنتورپ آغاز شد و در پيوند با دربار هابسبورگ و اليگارشي اروپا بزرگترين شبکه مالي و تجاري اروپاي سده شانزدهم را پديد ساخت. در اواخر سلطنت کارل، گراسيا ناسي، "برجسته ترين زن يهودي از زمان سقوط دولت يهود تا به امروز"، به دربار سليمان قانوني راه يافت و کمي بعد برادر زاده و دامادش يوسف ناسي، نيز به او پيوست. اين سرآغاز برخي از مرموزترين و دسيسه گرانه ترين حوادث سده شانزدهم ميلادي است. در دربارهاي کارل پنجم (در اسپانيا و اتريش) يهوديان حضور فعال داشتند. مي دانيم که اعضاي خاندان هاي سانتانگل و سانچز درباريان متنفذ و گرداننده امور مالي دولت او در اسپانيا بودند. و مي دانيم در دربار او در وين يهودي متنفذي به نام جوزلمان روشيمي حضور داشت.
از جوزف بن گرشون،(44) صراف و تاجر بزرگ يهودي منسوب به شهر روشيم (در منطقه آلزاس)، که با نام "جوزلمان" يا "جوزلين روشيمي" نيز شناخته مي شود، به عنوان رئيس يهوديان(45) ساکن در سرزمين هاي آلماني نشين تابع امپراتوري کارل پنجم ياد مي کنند. نفوذ او در دربار هابسبورگ از زمان ماکزيميليان اول آغاز شد و در دوران کارل پنجم تداوم يافت. جوزلمان چنان مقتدر بود که در سال 1530 فرمان اخراج "يهوديان مرتد" را از شهرهاي آلمان دريافت داشت. اينان يهودياني اند که به راستي به آئين مسيح گرويده بودند. او در سال 1543 امپراتور را به صدور فرماني واداشت که طبق آن چاپ و نشر برخي رساله هاي مارتين لوتر، که متضمن حمله به يهوديان بود، ممنوع شد. اين رساله ها به طور عمده به سال هاي نخستين تکاپوي لوتر درباره ي يهوديان(46) (1517-1518) است. برخي مورخين يهودي معاصر فراميني را که کارل پنجم به سود يهوديان صادر کرد سخت ستوده اند و آن را "ليبرال ترين و سخاوتمندانه ترين" فراميني مي دانند که به سود يهوديان صادر شده است. اينان گاه از کارل به عنوان "فرشته حامي يهوديان" ياد مي کند. اليا بن موسس لوانس،(47) خاخام و کاباليست نامدار اواخر سده شانزدهم و اوايل سده هفدهم، نوه جوزلمان روشيمي است.(48)
از سده هاي سيزدهم و چهاردهم ميلادي برخي تجار و صرافان يهودي در بنادر الجزاير ساکن بودند و با يهوديان ساير مناطق، به ويژه بنادر شمال شرقي شبه جزيره ايبري و جنوب فرانسه، ارتباط فعال داشتند. اين يهوديان در زير حمايت دربار آراگون بوده و به تجارت برده و طلاي سودان اشتغال داشتند. شاهان مسيحي اسپانيا يهوديان را به عنوان سفير خود در دربارهاي دولت هاي مسلمان منطقه نيز منصوب مي کردند. از جمله اين سفرا بايد به آبراهام(49) و ساموئل ابن جلل،(50) جوداس ابن هاتنس(51) و الفاکوئيم بونداوين(52) در سده سيزدهم و سولومون بن زکويي(53) در سده چهاردهم اشاره کرد. بدينسان، در دربار شاهان مسيحي اروپا يهوديان به عنوان کارشناسان ديپلماسي و تجارت منطقه شمال آفريقا شناخته مي شدند. گفته مي شود همدستي يهوديان با ايزابل و فرديناند در سقوط و غارت غرناطه (1492)، بر وضع يهوديان ساکن بنادر الجزاير تأثير نامطلوب برجاي گذارد و وضع ايشان را وخيم کرد.
در نيمه اول سده شانزدهم، همپاي تهاجم اسپانيا به جزاير و سواحل الجزاير، مهاجرت يهوديان آشکار و مخفي به اين کشور آغاز شد. مهم ترين اين يهوديان عبارتند از شاخه اي از خاندان مندس و خانواده هاي لوسادا،(54) الوارنگا،(55) مولخو،(56) دلارزا،(57) سليمان،(58) بسناخ،(59) يوکارا،(60) بکري،(61) لعلتاد(62) و دلمار.(63) دائره المعارف يهود مي نويسد اين يهوديان نقش مهمي در پرداخت فديه و آزاد ساختن اسراي جنگي مسيحي به سود دولت هاي اروپايي داشتند و تکاپوهاي تجاري ايشان کشور [الجزاير] را غني ساخت." از اين پس ايشان به واسطه هاي تجارت ميان بازارهاي اروپا و الجزاير بدل شدند. رئيس يهوديان مستقر در الجزاير "شيخ اليهود" خوانده مي شد. او در رأس "بيت دين" خود قرار داشت و از قدرت سياسي و قضايي فراوان در ميان يهوديان برخوردار بود.
پس از دفع تهاجم کارل پنجم و اليگارشي صليبي اروپا و استقرار حاکميت عثماني بر سرزمين الجزاير، يهوديان بتدريج به درباريان محبوب پاشاهاي عثماني بدل شدند و وضع آنان بيش از گذشته رونق يافت. بسياري از ايشان مشاوران، طبيبان، صرافان و و ديپلمات هاي حکمرانان ترک الجزاير بودند. قطعاً اقتدار کساني چون يوسف ناسي در دربار استانبول عامل مؤثري در رشد نفوذ يهوديان در دولت الجزاير بود. به ادعاي دائره المعارف يهود، در زمان تهاجم فرانسه به الجزاير (1830) در اين کشور 30 هزار يهودي مي زيستند. منبع فوق سلطه ي فرانسه را سرآغاز "عصري نو" در زندگي يهوديان الجزاير مي داند. در دوران حاکميت استعماري فرانسه در اتاق بازرگاني و شوراي هر شهر يک يا دو يهودي عضويت داشتند. در 24 اکتبر 1870 به ابتکار اسحاق آدولف کرميو، دولتمرد يهودي فرانسه، يهوديان الجزاير به عنوان شهروندان فرانسوي پذيرفته شدند. در اين زمان تعداد ايشان 35 هزار نفر گزارش شده است. به نوشته ي دائره المعارف يهود، اين اقدام سبب پيدايش موج گسترده اي از "يهود ستيزي" در الجزاير شد و در دهه هاي 1880 و 1890 يهوديان مورد حمله مکرر مسلمانان قرار مي گرفتند. انقلاب آزاديبخش الجزاير و استقلال اين کشور براي يهوديان نامطبوع بود و لذا در دهه 1960 بسياري از ايشان به فرانسه و اسرائيل مهاجرت کردند. دائره المعارف يهود شمار يهودياني را که به فرانسه رفتند 70 هزار نفر و يهوديان مهاجر به اسرائيل را پنج هزار نفر گزارش کرده است. منبع فوق از دوران حکومت (1962-1965) احمد بن بلا به نيکي و از دوران (1965 -1978) حواري بومدين به بدي ياد مي کند.(64)

پي نوشت ها :

1. Jean Baptiste Guillaume, Comte de Villele (1773-1854)
2. Count Egon Caesar Corti, The Rise of the House of Rothschild. New York: Cosmoplitan Book Corporation, 1928, p. 256.
3. Les Chevaliers de la Foi.
4. David Thomson, Europe since Napoleon, London: Penguin Books, 1984,© p. 148; Britannica CD, Version 98, Encyclopaedia Britannica, Inc.
5. Thomson, ibid, p. 150.
6. ibid.
7. ibid, p. 147.
8. ibid, p. 149.
9.ibid, p. 150.
10. Jacques Laffitte (1767-1844).
11. Casimir Perier (1777-1832).
12. Delssert.
13. Mallet.
14. Hottinguer.
15. Corti,ibid, p. 285.
16. ibid, p. 256.
17. ibid, p. 259.
18. ibid, p. 257.
19. Joseph Fouche (1763-1820(.
20. ibid, p. 285.
21. De Peyronnet
22. J. Franck Bright, History of England, London: Longmans, Green and Co., period III, 1896, p. 1413.
23. Jean Baptiste Sylvere Gay. Vicomte de Martignac (1778-1832(.
24. Thomson, ibid, p. 150.
25. Auguste Jules Armand Marie de Polignac (1780-1847).
26. پرنس راينر سوم، حکمران کنوني موناکو، از جانب پدر به خاندان پوليناک و از جانب مادر به خاندان گريمالدي تعلق دارد.
27. Franck Bright, ibid, pp. 1413-1414.
28. Louis Auguste Victor, Count de Bourmont (1773-1846(.
29. فرديناند کاتوليک يا فرديناند دوم، شاه آراگون (1479-1516)، در سال هاي 1468-1516 با عنوان فرديناند دوم شاه سيسيل، در سال هاي 1474-1504 با عنوان فرديناند پنجم شاه کاستيل (به همراه همسرش ايزابل) و در سال هاي 1504-1516 با عنوان فرديناند سوم شاه ناپل نيز بود.
30. Barbarossa
بريتانيکا (1998) آن را به معني ريش قرمز مي داند و به نوشته دائره المعارف اسلام (ليدن) برخي آن را شکل تحريف شده بابا اروج مي دانند. از واژه يوناني babaros گرفته شده به معني وحشي، بيگانه، غير مسيحي. اروپاييان سکنه شمال آفريقا را بربر مي ناميدند. فردريک اول، امپراتور روم مقدس و از رهبران جنگ هاي صليبي، به دليل قرمزش به فردريک بارباروسا شهرت داشت.
31. Americana, 1985, vol.3 , p. 220.
32. بسياري از مسلمانان اسپانيايي و پرتغالي اخراج شده از سرزمين خود در شمال آفريقا مأوا گرفتند و برخي از ايشان تا اوايل سده نوزدهم، يعني بيش از سه سده، به شکل گروه هاي مسلح دريانورد کشتي هاي اسپانيا و پرتغال و سپس ساير قدرت هاي اروپايي را در درياي مديترانه مورد حمله قرار مي دادند. در اوايل سده نوزدهم ناوگان هاي ايالات متحده آمريکا به بهانه سرکوبت اين "دزدان دريايي" در منطقه مداخله کرد و سرانجام فرانسوي ها پس از اشغال الجزاير در سال 1830 بقاياي ايشان را از ميان بردند. در تاريخ نگاري غرب به اين پديده "دزدي دريايي بربرها" (Barbary Pirate) نام داده اند که نادرست و مغرضانه است. اول "بربر" يعني سکنه بومي شمال آفريقا نبودند و "مور" يعني اسپانيايي هاي مسلمان بودند. دوم، چرا بايد عملکرد ايشان با نام زشت "دزدي دريايي" ثبت شود و عملکرد غارتگران اروپايي با عناويني زيبا چون "اکتشاف دريايي" و "تجارت ماوراء بحار"؟!
33. The Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden: E. J. Brill, vol. I, 1960, p, 368.
34. "Barbarossa", Britannica CD 1998.
35. Charles V (1500-1558).
کارل با عنوان کارل اول پادشاه اسپانيا و با عنوان کارل پنجم امپراتور روم مقدس بود.
36. Dey.
37. The Encyclopaedia of Islam. ibid.
38. Martin Luther (1483-1546(.
39. لوتر در مجادلات قلمي اش با کليساي روم، نخستين رساله دفاعيه خود را در سال 1520 خطاب به شاهزادگان، شهسواران و رجال دربار کارل پنجم نوشت: An den christlichen Adel deutscher Nation (Address to the Christian Nobility of the German Nation) او در اين رساله آشکارا جلب حمايت اشراف آلماني عليه کليساي روم را مدنظر داشت. هر چند کارل پنجم مدافع کليساي رم ماند، ولي مخاطبان اصلي لوتر ("اشرافيت مسيحي ملت آلمان") پروتستانيسم لوتر را محملي مناسب براي گسترش خودکامگي خود يافتند و به پايگاه اوليه آن بدل شدند. در همين زمان توده کثيري از دهقانان فقير آلماني نيز به شور آمدند و قيامي گسترده را آغاز کردند که به "جنگ دهقاني آلماني" موسوم است. بدينسان، در درون نهضت موسوم به رفورماسيون دو جريان متمايز صف آرايي کرد. در اين ميان، لوتر مدافع سرسخت اشراف و حکمرانان بود. به رغم لوتر، در صفوف پروتستان ها کشيشاني چون ياکوب اشتراوس و توماس مونتسر نيز حضور داشتند. اشتراوس در شهر ايزنباخ مبارزه شديدي را عليه رباخواري يهودي آغاز کرد و مونتسر قيامي خونين را سامان داد و عليه اشراف "جهاد مقدس" اعلام نمود. مونتسر، که ابتدا از پيروان لوتر بود، در اوليه بيانه هاي خود لوتر را کشيشي "فاسق و ميخواره" خواند و راه خود را از او جدا نمود. در "جنگ دهقاني آلمان" که از تابستان 1524 آغاز شد، برخلاف تصور رايج هم کاتوليک ها و هم پروتستان ها شرکت داشتند. لوتر در سال 1825 رساله اي عليه دهقانان شورشي نوشت با عنوان عليه گروه هاي دهقانان قاتل و دزد. (Wider die rauberischen und morderischen Rotten der andern Bauern [Against the Murdering and Thieving Hordes of Peasants] او در تمامي دوران حياتش از حمايت فردريک سوم، حکمران ساکسوني (معروف به فردريک خردمند)، برخوردار بود. اين فردريک به خاندان وتين (دوک هاي ساکسوني) تعلق داشت و گفته مي شود در صعود کارل پنجم به سلطنت نقش مؤثر بود. پس از مرگ فردريک نيز، اعضاي دو خاندان وتين و هسه و ساير حکمرانان محلي آلمان حاميان اصلي لوتر بودند.
40. Philip I [Philip the Handsome, Felipe el Hermoso] )1478-1506(.
41.Joan the Mad[Juana la Loca])1479-1555).
41. ژان سوم (خوان سوم)، پسر و جانشين مانوئل اول، با کاترين، خواهر کارل پنجم، ازدواج کرد و کارل با ايزابلا خواهر ژان، به دليل ميزاث ناشي از اين دو وصلت بود که فيليپ دوم حکومت خود را بر سراسر شبه جزيره ايبري گسترد.
42. "Charles V", Britannica CD 1998.
43. Joseph ben Gershon Loans [Joselmann, Joselin of Rosheim] (1478-1554(.
44. Shtadlan.
45. On Hebrews.
46. Elijah ben Moses Loanz (1564-1636(.
47.Judaica, vol. 5, p. 355; vol. 10, pp 227-229; vol. 11, p. 420; "Josel of Rosheim", Britannica CD 1998.
48. Abraham Abengelel
49. Samuel Abengelel
50. Judas Abenhatens.
51. Alfaquim Bondavin.
52. Solomon ben Zequi of Majorca.
53. Lousada.
54. Alvarenga.
55. Zacuto.
56. Molco.
57. Dela Rosa.
58. Soliman.
59. Busnach.
60. Bouchara.
61. Bakri.
62. Lealtad.
63. Delmar.
64. Judaica, vol. 2, pp. 613-620.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم